لحظه يي با تاريخ
ارسالي شامل صباح ارسالي شامل صباح


حسن صباح دژ الموت ها براسماعيليه ومروري بر تاريخ آنان


دژالموت که حسن صباح آن را به عنوان ستاد فرماندهی و پایگاه مرکزی خود برگزید.برصخرهای بلند.در کوهستانی قرار داشت که دست یافتن به آن بسیار مشکل بود.به گفته {زکریای رازی قزوینی}صاحب کتاب{آثار البلاد و اخبار العباد}دژ الموت در آن دزران ناحیه پر درختی بود و اهل دیلم که به جنگجویی و دلاوری معروف بودند.درآنجا زندگی می کردند.بنا به گفته{ یاقوت حموی}صاحب کتاب {معجم البلدان}به دلیل این که دژ الموت بین راه قزوین و کرانه دریای خزر واقع بود.کلید دروازه دیلمان محسوب می شد.الموت امروزه نام یکی از بخشهای کوهستانی شمال شهرستان قزوین است.

این بخش از شمال به کوهستان مازندران واز جنوب به طالقان و از مشرق به گردنه ای معروف به {شیر بشم}و از مغرب به چهار ناحیه و رودبار محمد زمان خانی و خشکه رودبار محدود است.{حمد الله مستوفی}در اثر برخود{نزهه القلوب}طول و عرض جغرافیایی قلعه الموت را تعیین کرده است و می نویسد:{طولش از جزیره خالدات 85 درجه و 37 دقیقه و عرض آن از خط استوا36 درجه و 21 دقیقه است.{عطا ملک جوینی}کوهی را که قلعه الموت بر فراز آن ساخته شده به شتری که زانو زده و گردن خود را بر زمین نهاده.تشبیه کرده است.واژه الموت از دو جز ترکیب شده است:جز اول{اله}وجز دوم{اموت}.واژه{اله}هنوز در زبان مردم رودبار الموت و همسایگان آنان یعنی اهالی گیلان و مازندران زنده و به معنی عقاب است.اغلب کشاورزان الموتی برای نفرین به مرغانی که به زراعت آنان آسیب می رسانند.می گویند:{اله تره بزنه}یعنی{عقاب تو را بزند.}علاوه بر این.در ترکیب بعضی از نامهای محلی این واژه به چشم می خورد؛از جمله{اله نشین بند}یعنی بند عقاب نشین که تپه بلندی در نزدیکی زوارک در بالای رودبار الموت است.در متون قدیمی از جمله کتاب{التفهیم فی صناعه التنجیم}اثر{ابو ریحان بیرونی}{اله}به معنی عقاب آمده است.جز دوم این ترکیب یعنی{اموت}را بیشتر مورخان ا مصدر آموختن دانسته اند.می گویند زمانی یکی از امیران دیلم هنگام شکار.

عقابی را به پرواز در آورد.عقاب بر آن صخره بلند نشست و امیر آن مقام را شایسته ساختن دژی دید و قلعه ای مستحکم بر آن بلندی بنا کرد.به این دلیل نام دژ را{آله آموخت}گذاشت که به مرور زمان و بر اثر کثرت استعمال به الموت تبدیل شد.دژ الموت به قول حمد الله مستوفی در عهد{متوکل عباسی}و به دست الداعی الی الحق{حسن ابن زید}که رهبر زیدیه در شمال ایران بود بنا شد.عطا ملک جوینی که به همراه لشکریان مغول به دژ الموت وارد شده و کتابخانه معروف آن را مطالعه و بررسی کرده است.درباره الموت می گوید:{ملوک دیلم را که ارجستان{آل جستان}گفتندی.یکی از ایشان در سنه سته و اربعین و ماتین بر این کوه عمارتی آغاز کرد و ملوک دیلم را بدان افتخار بودست و شیعه اسماعیلیه را استظهار بدان

.{ از خلال منابع تاریخی بر می آید که دژ الموت در سده دوم هجری قمری بنا شده و در زمان حسن صباح قلعه ای مستحکم و آباد بوده است.قلعه الموت پس از علویان مازندران که بنا کننده آن بودند به تصرف مرد آویج و آل زیار و پس از آن آل بویه درآمد و پس از آن آل بویه سلجوقیان آن را تصرف کردند.در زمان رسیدن حسن صباح به الموت قلعه الموت در دست {علوی مهدی}بود که از طرف سلطان ملکشاه سمت امارت قلعه را داشت.{حسین قائنی}،از داعیان زیرک حسن صباح،مامور نفوذ به قلعه الموت شد.وی با علوی مهدی رییس سربازان سلجوقی طرح دوستی ریخت و آنجا را به مذهب اسماعیلی دعوت کرد.

زمانی که علوی مهدی فرمانده قلعه با خبر شد که عده ای از نگهبانان و سربازان تحت فرمان او به اسماعیلیان ملحق شده اند،حیله ای اندیشید تا خود را از خطر شورش آنان در امان نگه دارد.او در ظاهر،دعوت حسین قائنی را پذیرفت تا اسماعیلیان را کاملا شناسایی کند.علوی مهدی با این حیله سربازانی را که دعوت اسماعیلیان را پذیرفته بودند شناخت و ایشان را به بهانه های گوناگون از دژ بیرون فرستاد و دروازه قلعه را محکم بست و گفت:{دژ از آن سلطان است و بیگانه را به درون آن راه نیست.}در عین حال اوضاع مناطق اطراف دژ و اثر عمیق تبلیغات داعیان اسماعیلی بر مردم ساکن در اطراف دژ و حتی سربازان داخل دژ بر علوی مهدی پوشیده نبود.پس از گفتگو و وساظت حسین قائنی رانده شده گان دوباره به دژ وارد شدند ولی کاملا واضح بود که دیگر از علوی مهدی اطاعت نمی کردند.پس از گذشت چند روز از این مساله حسن صباح در شب چهارشنبه ششم رجب 483 ه.ق به همراه عده ای از طرفدارانش با نام مستعار{دهخدا}وارد دژ شد و پس از چند روز علوی مهدی را کار بر کنار کرد.علوی مهدی که توان مقابله و مقاومت را در خود نمی دید از دژ بیرون رفت و قلعه الموت بدون خونریزی به تصرف حسن صباح براتی بدین مضمون به عهده رئیس مظفر،امیر اسماعیلی دژ گردکوه در سمنان نوشت:{رئیس مظفر حفظه الله مبلغ سه هزار دینار بهای دژ الموت به مهدی رساند.{

مهدی علوی هنگام خروج از قلعه الموت برات را گرفت ولی پیش خود فکر کرد که چه طور امکان دارد مردی مثل رئیس مظفر که در دستگاه سلجوقی دارای جاه و مقام است به نامه و برات یک نفر شورشی ضد حکومت و اسماعیلی مذهب اعتنا کند.او غافل از این بود که رئیس مظفر مدتها پیش از این دعوت حسن صباح را پذیرفته و به کیش اسماعیلیان در آمده است.علوی مهدی در پی گرفتن و نقد کردن برات بر نیامد تا این که پس از مدتی تنگدست شد و برای امتحان برات را نزد رئیس مظفر برد و او هم {در حال خط ببوسید و زر بداد.{

پیروان حسن صباح یک تصادف محض را در تاریخ به حساب کرامات او گذاشتند و آن این است که واژه{الموت}{اله-اموت}ال،ه،الف،م،و،ت-1-30-5-1-40-6-400 به حساب ابجد با سال ورود حسن به دژ یعنی 483 ق برابر است.

حسن صباح پس از تصرف قلعه الموت قبل از انجام هر کار استحکامات قلعه را تعمیر و بازسازی کرد و به تدارک امکانات زندگی در آنجا پرداخت.او برای حل مشکل آب که مساله ای حیاتی در مقابله با محاصره بود دستور داد از کوه مجاور{اندجرود}جوی آبی بکشند و آب را به الموت بیاورند.همچنین به فرمان او آب انبارهای بسیار بزرگ که آثار آن هنوز هم باقی مانده است در دل سنگ کندند و آب را ذخیره کردند.کندن چاه آبی در دل صخره نیز آغاز شد.پس از استحکام دژ اسلحه و آذوقه فراوان به قلعه بردند و برای مقابله با حمله و محاصره سپاه سلجوقی که دیر یا زود انجام می گرفت آماده شدند.در آن روزها فقط هفتاد تن در دژ اقامت داشتند.وقتی حکومت سلجوقی به محل اقامت حسن صباح پی برد دستور نابودی او را صادر کرد ولی قدرت حسن صباح را دست کم گرفت و به قوای محلی دستور داد به قلعه حمله کنند و حسن و پیروانش را نابود سازند.{امیر یورنتاش}که الموت و رودبار را به عنوان اقطاع از ملکشاه گرفته بود به الموت حمله کرد.حمله یورنتاش اولین حمله از سری حملات پایان ناپذیر سلاطین سلجوقی به الموت و سایر قلاع اسماعیلی بود که به دلیل مقاومت سرسختانه اسماعیلیان با شکست مواجه شد.یورنتاش پی در پی به دژالموت تاخت و چون از تصرف آن مایوس شد به مردم عادی و کشاورزان اطراف قلعه حمله کرد و به غارت و کشتار آنان پرداخت.ساکنان قلعه الموت مردانه با محاصره کنندگان می جنگیدند ولی اندک اندک به دلیل کاهش میزان خواربار و آذوقه کار بر ایشان سخت شد و هر فرد تنها آن قدر غذا می خورد که توان ایستادن بر باروی دژ را داشته باشد.حسن صباح برای تقویت روحیه اسماعیلیان ساکن دژ به آنان گفت:{از خدمت امام مستنصر با الله،{به من}خبر رسید که رفیقان از این موضع انتقال نکنند که اقبال در این مقام به ایشان روی آورد.{

به دلیل این که یورنتاش اقطاع دار الموت و رودبار در سرکوب کردن حسن صباح و یارانش کاری از پیش نبرده بود در اوائل سال 485 ق ارسلان تاش از فرماندهان بزرگ سپاه سلجوقی با لشکری بی رحم مامور دفع اسماعیلیان و تسخیر دژ الموت شد.ارسلان تاش قلعه را کاملا در محاصره گرفت و کار را بر دژنشینان سخت تر کرد.حسن صباح در یکی از شبهای سخت محاصره پیکی نزد {دهدار بوعلی} فرستاد و درخواست نیروی کمکی کرد. دهدار بوعلی از داعیان فعال اسماعیلی بود وعده زیادی را در قزوین،طالقان و کوهپایه ری دعوت کرده و به مذهب اسماعیلی در آورده بود.اوبا سیصد نفر از افراد زبده،با سلاح و آذوقه کافی برای یاری حسن صباح حرکت کرد . آنها در تاریکی شب خود را به پای الموت رساندند و به کمک ساکنان قلعه و همراهی مردم محل که از ظلم و تعدی سپاه سلجوقی به تنگ آمده بودند،به لشکریان ارسلان تاش شبیخون زدند و جمعی را کشتند و مابقی را منهزم کردند. اسماعیلیان غنایم فراوان از اسلحه گرفته تا اطعمه و اشربه،غلات و حتی لباس به دست آوردند و آنها را به قلعه الموت انتقال دادند. این اولین پیروزی ساکنان دژ الموت بر سپاه سلجوقی و آغاز راهی سخت و طولانی بود.

پس از این پیروزی،حسن صباح با یک برنامه ریزی دقیق و حساب شده تمام قلعه های حوزه رودبار الموت را تصرف کرد و حسین قائنی را که از داعیان ورزیده و سیاستمدار بود،به قهستان در جنوب خراسان فرستاد.قائنی توانست کنترل مجموعهای از قلاع قهستان را بر اساس همان الگوی حسن صباح در تصرف دژ الموت،به دست بگیرد و این منطقه را به یکی از نقاط مهم دعوت اسماعیلیه در دل خراسان بزرگ که مراکز مهم حکومت سلجوقیان بود تبدیل کند.

در شرایطی که حسن صباح در حال تثبیت قدرت نوپای خود در الموت بود،المستنص با الله،امام اسماعیلیان، در سال 487 ق در گذشت و احمد مستعلی به کمک قدرت و نفوذ امیر الجیوش بدر الجمالی بر تخت خلافت تکیه زد{495-487 ق}و به این ترتیب، جنگ بین نزار و مستعلی در گرفت. نزار به اسکندریه رفت و از هواخواهان خویش کمک طلبید و با نیرویی که مستعلی برای سرکوبی او اعزام کرده بود،جنگید ولی شکست خورد و اسیر شد.نزار را با غل و زنجیر به قاهره بردند و زندانی کردند. بعد از این نیزدیگر نامی از او برده نشد ولی اسماعیلیان ایران و در راس آنان حسن صباح از اسم و شهرت نزار به عنوان جانشین بر حق مستنصر استفاده کردند ونهضت عظیمی به نام {نزاریان}پدید آوردند. حسن صباح با زیرکی خاص خود،از نزارو مساله نص نزار به مثابه دست آویزی برای اعلام استقلال عمل خویش استفاده کرد.نزار عملا وجود نداشت و کاری از دست او بر نمی آمد ولی از نام او در بین اسماعیلیان بهره برداری می شد و این همان چیزی بود که حسن صباح می خواست.

حسن صباح به عنوان حجت اعظم رابط میان پیروان وامام اسماعیلی شد و توانست اندیشه های خویش را به جای نظر امام که عامه اسماعیلیان بدو معتقد بودند،جلوه دهد.به این ترتیب،موضوع امامت دست کم برای مدت حیات وی حل شد و از این زمان به بعد،اسماعیلیان ایران به نزاری معروف شدند.

حسن صباح معتقد بود که تنها عقل برای شناخت واجب الوجود و حقایق دین کافی نیست زیرا همه عقلای عالم درعقل شریک هستند و اگر حکم عقل دراین ابواب کافی بود،نمی بایست اختلافی بین آنها به وجود آید.پس به دلیل این که حکم عقل ی نیست،به ناچار مردم به وجود امام و راهنما نیازمندند.حسن صباح می گفت که مردم باید در هر زمان به تعلیم امام زمان متعلم و متدین باشند.وی در برابر مخالفین که به عقیده او اعتراض می کردند،این پرسش را وسیله غلبه قرار می داد:{خرد بس یا نه؟}؛یعنی این که اگر عقل و خرد در خدا شناسی کافی است،هر کس که عقل و خردی دارد، معترض را بر او انکاری نمی رسد. پس ا گر پاسخ می دادند که خرد کافی نیست،آن وقت جواب می شنیدند که پس معلمی لازم می آید و آن معلم،امام زمان است و چون و جوب تعلیم را اثبات می کرد. در واقع اثبات امامت نزار به هر وسیله ممکن، اصل اساسی و مهم اعتقادی اسماعیلیان ایران شد؛زیرا بر حق بودن خود را در اثبات این امر می دیدند و با مخالفان ایت مساله مثل {ملک افضل}و{امر بن مستعلی}به سختی برخورد می کردند. حسن صباح به دلیل سخت گیری در اجرای قوانین شرع مقدس اسلام و ایجاد کانون مقاومت در برابر استبداد خشن و افسار گسیخته ترکمانان سلجوقی، موفق شد در جریان دعوت جدید که مستقل از فاطمیان عمل می کرد، افرادی را به مذهب اسماعیلیان نزاری در آورد؛ از جمله {دهدار ابوالغنائم} درودگر اصفهانی که به الموت رفت و در آنجا ساکن شد.{ابوالفتوح حسن بن عبد الملک الحمدانی}،خواهرزاده حسن صباح، تا سنین پیری به فتوی وتدریس بنا بر روش اهل سنت و جماعت روزگار می گذراند و شاگردانی را تربیت نیز کرده بود. او حتی عده ای از مردم قزوین را به تهمت الحاد به دست امرا و حکام قزوین اعدام کرد. ابوالفتوح در اواخر عمر قبول مذهب اسماعیلی نزاری کرد و پس از این که علمای قزوین بر کفر و الحاد او فتوی دادند، از شهر گریخت و به الموت رفت و از بزرگان آن طایفه شد.{مسعود زور آبادی}از علمای بزرگ خراسان و شاگرد {خواجه ابوالمعالی جوینی} امام الحرمین نیز در پیری قبول مذهب نزاری کرد و به قلعه طبس گیلکی در قهستان رفت. همان طور که گفتیم، حسن صباح مدتی در دستگاه دولت سلجوقی خدمت کرده و به فراست پی برده بود که نقاط آسیب پذیر این حکومت شخص ملکشاه و خواجه نظام الملک هستند و نابودی یکی از این دو تن ضربه ای مهلکی بر ارکان دولت سلجوقی وارد می سازد. ملکشاه، سمبل سلطنت و قدرت امرای نظامی و روسای قبایل بود و خواجه نظام الملک محور وزارت و نماینده اشراف اهل قلم بود که به همراه پسران، دامادها و افراد تربیت شده خود در مدارس نظامیه تمام امور را قبضه کرده و مملکت را به میل خود اداره می کرد .

افراد و اقوام خواجه نظام الملک که به یاری نفوذ و قدرت او به جاه و مقام رسیده بودند، به پشتیبانی او مرتکب ستمگریها و زیاده رویهای فراوان می شدند و مردم را اذیت و آزار می کردند. تا این که یکی از اهالی {مرو} از مظالم نواده خواجه فرزند {جمال الدین بن نظام الملک} که حاکم مرو بود، به ملکشاه شکایت کرد. ملکشاه که از نفوذ بیش از حد خواجه نظام الملک در ارکان حکومت سلجوقی بیمناک بود،ماموری نزد خواجه نظام الملک فرستاد و به او پیغام داد:

}مگر با من در ملک شریک هستی که بی مشورت من هر تصرف که خواهی می کنی و ولایات و اقطاع به فرزندان خود می دهی؟ ببینی که فرمان دهم دستار از سرت بردارند.{

پیام آورندگان که از مخالفان خواجه نظام الملک بودند، پاسخ او را با اضافات و شاخ و برگ فراوان به گوش سلطان رساندند و او هم سخت غضبناک شد و{تاج الملک ابوالغنایم قمی} را به جای خواجه نظام الملک به وزارت منصوب کرد.

در واقع، خواجه نظام الملک بزرگترین، باهوش ترین و سرسخت ترین دشمن اسماعیلیان نزاری بود و دشمنی میان او و حسن صباح، علاوه برمسائل سیاسی و اختلافات مذهبی، به روابط این دو در دوران خدمت حسن صباح در دولت سلجوقی بر می گشت. نزاریان و پیشوای آنان، حسن صباح، نیز اندیشه نابود کردن خواجه نظام الملک را در سر داشتند. درباره انگیزه آنان عده ای از مورخان قتل {طاهر نجار} را که به تهمت کشتن موذن ساوه ای و با اصرار خواجه نظام الملک انجام گرفت، بهانه و محرک اصلی می دانند. گروهی دیگر از مورخان اعدام {شرف ال ابور بود و دین طوسی} را به دستور خواجه نظام الملک بهانه انتقا م جویی از خواجه معرفی می کنند. شرف الدین طوسی که استاد سابق مدرسه نظامیه نیشابور بود و به مذهب اسماعیلیه ایمان آورده بود،در نیشابور اقامت داشت و طی مدت زمان کمی موفق شده بود عده زیادی را به آیین اسماعیلیه در آورد. فعالیت شرف الدین به وسیله {جلال الدوله}، حاکم نیشابور، به اطلاع خواجه نظام الملک رسید و او هم دستور بازداشت و محاکمه استاد شرف الدین را صادر کرد. حاکم نیشابور شرف الدین را دستگیر و شکنجه کرد تا وی نام همراهان و پیروان خود را فاش کنئ ولی بی فایده بود. سرانجام شرف الدین را در مقابل مدرسه نظامیه به دار زدند.

خبر اعدام شرف الدین پس از چند روز در قلعه الموت به حسن صباح رسید. وی که به شدت خشمگین و بی تحمل شده بود، تصمیم به قتل خواجه نظام الملک گرفت. از این زمان پای فدائیان اسماعیلی به تاریخ باز می شود و لرزه بر اندام تمامی مخالفان آنان می اندازد. حسن صباح گروه فدائیان را به منظور کسب سلطه سیاسی و مقابله با اقدامات سیاسی- نظامی دستگاه سلجوقی پدید آورد و گاه حتی آنها را جانشین داعیان و مبلغان می ساخت. وی به تجربه دریافته بود که کار کرد وشمشیر فدایی در زمان و مکان معین کاری می کند که فصاحت، بلاغت و سخنان بهترین داعی اسماعیلی از پس آن بر نمی آید. در این زمان، ملکشاه سلجوقی به قصد ملاقات با {المقتدی با الله}، خلیفه عباسی، عازم بغداد بود و در این سفر، خواجه نظام الملک را- که دیگر مقامی نداشت- همراه خود برد.{بو طاهر ارانی} یکی از اولین فدائیان الموت که مامور کشتن خواجه نظام الملک شده بود، در لباس درویشی دوره گرد اردوی سلطان را سایه به سایه تعقیب می کرد و منتظر فرصت مناسبی بود. اردوی ملکشاه در راه خود به سمت بغداد، وارد{صحنه} در نزدیکی شهر کرمانشاه شد. ملکشاه و خواجه نظام الملک برای شکار از اردو خارج شدند و بو طاهر ارانی نیز در گوشه ای از اردوگاه در انتظار بازگشت شکار خود نشست.

بلافاصله پس از بازگشت سلطان و خواجه نظام الملک، بوطاهر ارانی به بهانه دادن عرض حال و شکوائیه،از صف محافظان و فرزندان خواجه نظام الملک عبور کرئ و در یک حرکت غافلگیرانه کارد خود را کشید و به طرفه العینی، چندین ضربه کاری بر خواجه وارد کرد. اطرافیان خواجه نظام الملک بوطاهر را در دم به قتل رساندندو خواجه نظام الملک نیز یک روز پس از این حادثه در دوازدهم رمضان سال 485 ق در گذشت.می گویند زمانی که خبر قتل خواجه نظام الملک در الموت به حسن صباح رسید، بسیار خوشحال شد و گفت:{قتل هذا الشیطان اول السعاده.}:قتل این شیطان آغاز سعادت است.

این ترور سیاسی سرآغاز حملات خونینی بود که اسماعیلیان نزاری به رهبری حسن صباح انجام دادند. در این جنگ ترسناک که در هر جا امکان وقوع داشت، سلاطین، امرا،سرکردگان و حتی آن دسه از فقیهان و عالمان دینی که به عقاید اسماعیلیان حمله و آنان را تکفیر می کردند و قتل و سرکوب آنها را واجب می شمردند، در معرض ضربات خنجر فدائیان اعزامی از الموت قرار گرفتند. یکی از این افراد ابومسلم رازی بود که در زمان سفر حسن صباح به الموت و پس از بازگشت از مصر برای دستگیری او سعی بسیار کرده بود و در سال 488 ق به دست فدائیان کشته شد. در این زمان، رئیس ابوالفضل لبنانی میزبان حسن صباح در اصفهان خود را به الموت رساند و در زمره نزدیکان او قرار گرفت. روزی حسن صباح به رئیس ابوالفضلگفت:{ای رئیس، ماخولیا مرا بود یا تو را؟ آش معطر و زعفران مرا می بایست یا تو را؟ دیدی که چون دو یار مساعد یافتم، چگونه به سخن خود عمل کردم.{

سلطنت ملکشاه بدون خواجه نظام الملک مدت زیادی طول نکشید.وی چهل روز پس از مرگ خواجه نظام الملک در گذشت. علت مرگ ملکشاه را تبی دانسته اند که پس از افراط در خوردن گوشت شکار و استحمام دچار آن شد. ولی مورخان نزدیک به عهد ملکشاه مرگ او را بر اثر مسمومیت می دانند. مولف گمنام کتاب{مجمل التواریخ و القصص}که اثر خود را در 520 ق نوشته است، در مورد مرگ ملکشاه می گوید،{دارو دادندش}{علی بن زید بیهقی} مولف کتاب {تاریخ بیهقی} که اثر خود را در زمان سلجوقیان تالیف کرده است، می گوید:{او را زهر داده اند بر دست خادمی.{

پس از مرگ ملکشاه و خواجه نظام الملک، همچنان که یگانگی سلطان و وزیر باعث آن همه شکوه و عظمت امپراتوری سلجوقی شده بود، رقابت پسران ملکشاه با یکدیگر امپراتوری بزرگ سلجوقی را رو به تجزیه و ضعف برد. جنگ و جدال بین {برکیارق}،{محمد}و برادر تنی وی{سنجر} و سایر اعضای خاندان سلجوقی که مدعی سلطنت بودند، بارها تکرار شد.

هرج و مرج سیاسی ناشی از جنگ قدرت بین سلجوقیان به حسن صباح فرصت می داد تا مراکز جدیدی را تصرف کند و قلمرو نفوذ خود را توسعه دهد. از جمله مکانهایی که حسن صباح با استفاده از این فرصت تصرف کرد، دژ لمسر{لمبسر}بود. این دژ قبل از دوران اسلامی نیز برپا و آباد بوده است. قلعه لمسر امروزه در 16 کیلومتری شاهرود و در شمال شرقی قزوین واقع است و فقط صد و چهل متر از سطح شاهرود ارتفاع دارد. طول قلعه یکصد و هشتاد گز و عرض آن شصت گز است.

پس از قتل خواجه نظام الملک و ملکشاه دو تن از امیران محلی به نام {رساموج}و{لامسالار} نسبت به حسن صباح اظهار انتقاد کردند ولی قلعه لمسر{یا لمبسر}را به اسماعیلیان تحویل ندادند. پس از چندی، آنها عصیان کردند و تصمیم گرفتند قلعه را به {امیر علی نوشتگین}از امرای سلجوقی تحویل دهند. حسن صباح که به وسیله جاسوسان خود از قصد آنان خبردار شده بود، پس از مذاکره با رساموج پذیرفت که آنها قلعه را برای خود نگه دارند و چیزی هم به اسماعیلیان ندهد ولی آن نقطه حساس سوق الجیشی را به سلاجقه نیز تسلیم نکنند؛ زیرا با این کار، الموت که ستاد فرماندهی حسن صباح بود، در معرض خطر جدی قرار می گرفت. وقتی حسن صباح پافشاری رساموج و لامسالار را در طریق عصیان دید،{کیا بزرگ امید}،{کیا جعفر}،{کیا بوعلی}و{کیا گرشاسف} را به همراه عده ای از فدائیان کارد زن و کمند انداز که مبارزانی بی باک بودند و از اسماعیلیان مومن به شمار می رفتند، مامور تصرف دژ لمسر{لمبسر}کرد. این گروه در شب بیستم صفر 489 ق به طور ناگهانی به قلعه حمله بردند و تمام افرادی را که قصد مقاومت داشتند،به همراه دو امیر قلعه به قتل رساندند و بدون دادن تلفات این دژ مهم و استراتژیک را تصرف کردند.

در آن زمان جز چند خانه و حصاری که بر بالای تپه ای قرار داشت، چیزی در دژ دیده نمی شد. به دستور حسن صباح از نینه رود{که شاخه ای از شاهرود است} نهری به طول دو فرسخ و نیم در د سنگ کندند و به این طریق، آب دژ را تامین کردند. در دژ لمسر{یا لمبسر}آسیابهایی برای تامین آرد، باغهای متعدد، آب انبار و مخازن ذخیره یخ ساتند. سپس، حسن صباح مردم اطراف دژ را نیز مطیع ساخت و {کا بزرگ امید رودباری} را به ریاست و حکومت قلعه منصوب کرد.

حسن صباح در زمان جنگ قدرت میان سلجوقیان، زیر پوشش حمایت از برکیار و نابود کردن تعدادی از مخالفان او و آزادی نسبی که بر اثر آن برای اسماعیلیان نزاری ایجاد شده بود، فرصتی یافت تا موقعیت دفاعی خود را بیش از پیش استحکام بخشد. او به تصرف دژهای اطراف الموت پرداخت و بیش از پنجاه قلعه بزرگ و کوچک را در دره الموت رودبار، اشکور، طارم، دیلمان، قهستان و دامغان تسخیر کرد. البته حسن صباح در صدد تصرف قلاع و دژهایی بر می آمد که در میان کوههای بلند و دره های صعب العبور قرار گرفته بودند و توان مقاومت در برابر سیل تهاجمات سپاه سلجوقی را داشتند.

یکی از مهمترین قلعه هایی که خارج از حوزه الموت به تصرف اسماعیلی در آمد، دژ گرد کوه در نزدیکی
در بیست و ششم ماه ربیع الثانی سال 518ق حسن صباح بیمار شد. این بیماری بیشتر ناشی از فعالیت زیاد و کهولت سن بود. وی نزدیک به صد سال زندگی کرده بود و مرگ و تسلیم شدن بسیاری از دشمنان خود و ضعف و پراکندگی امپراتوری سلجوقی را به چشم دیده بود. حسن در ابتدا می خواست به بیماری اعتنا نکند ولی از آنجا که مرگ قانون لایتغیر طبیعت است و برای همگان حق است و با آن جدال نمی توان کرد، جانشین خود {کیا بزرگ امید رودباری}را که از مدتها پیش انتخاب کرده بود، از دژ لمبسر به الموت فراخواند او را رسماً به جای خود منصوب کرد. دهدار{بو علی اردستانی}مسئول امر دعوت و تبلیغ و امور دیوان را در دست راست و{حسن آدم قصرانی}را در دست چپ وکیا با جعفر را که متصدی امور سپاهیان بود، روبه روی خود نشاند و وصیعت کرد آنها با نظر کیا برزگ امید تا ظهور امام، امور اسماعیلیان نزاری را اداره کنند. دوران اقامت حسن صباح در الموت از زمان ورود تا مرگش در518 ق، سی و پنج سال طول کشید. می گویند در طی این مدت فقط دو بار بر بام خانه خود رفت و باقی اوقات را به مطالعه و تدوین مبانی عقیدتی قیام خود و رسیگی به امور مختلف پیروانش صرف کرد.
September 25th, 2004


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسایل تاریخی